سنگینی را سبکی ..
در آبیِ آسمان به پرواز در می آیم و می خوانم :
خالی ام .. دور و برم تنهایی ست
نیمه ی بیشترم تنهایی ست ...
: از احسان افشاری
و جهان کماکان با تمسخر نگاهم می کند ..
تازگی ها رابطه من با جهان ، جور دیگری تغییر کرده است ..
جهان ، تمام وزنش را روی دل من انداخته است ...
گاهی اینقدر در دلم سنگینی وزنش را حس می کنم که خودم را می زنم به بی خیالی ...
جهان تازگی ها اینقدر بیرحم شده که تمام زندگی ام مرا از پشت عینک مفتولی خراب قدیمی اش نگاه می کند ..
هر چند وقت یکبار عینکش را جا به جا می کند و وظیفه ی هر روزه اش را بی هیچ کم و کاستی به جا می آورد ...
تصویر بی خیال های من روی عینک زنگار گرفته ی مفتولی ش نمایان است .
بی خیالی هایی که از جنس بی خیالی نیستند ..
ماهیت شان مثل عینک فرسوده ی جهان است ...
انگار که یک عینک به چشمانم بزنم و سعی کنم تا جهان را جور دیگری ببینم ..
سعی کنم تا سنگینی وزن جهان را حس نکنم ..
سعی کنم تا
تلخی را شیرینی ..
سنگینی را سبکی ..
و سختی را آسودگی بپندارم ...
ماهیت بی خیالی های من ، مثل مه از جنس صدای مخملی پیام دهکردی است ..
مثل غرق کردن خود پشتِ انبوهی از نمی دانم هاست ..
ندانستن جنس عجیب سنگینی وزن جهان ...
ندانستن جنس آزار دهنده ی نگاه های او پشت عینکی نفرت انگیز است ..
ماهیت بی خیال های من ، بادکنک بودن است در دل ِ آسمان آبی ..
پرواز کردن در میان ابرهای سفید .
نه از آن پرواز ها که در کودکی با هواپیما به آسمان می کردیم و دلمان می خواست تا ابرها را به گونه های خود پچسبانیم و نرمی آن را لمس کنیم ..
آن ابرها برای ما رویایی پوچی بود که بخارات آب این چنین ما را غرق در وهم آلود ترین های ممکن می کردند ...
و حالا من بادکنک گونه در آسمان ، در کنار همان ابرهای گول زننده غرق کننده ، بار سنگینِ وزن ِ جهان را از شانه های خود بر می دارم ..
تازگی ها رابطه من با جهان ، جور دیگری تغییر کرده است ..
تازگی ها جهان ار پشت عینکِ خود به بی خیال های من نگاه می کند ..
از آن نگاه هایی که انتظار در آن ها موج می زند ..
جهان منتظر روزی است که آدم ها بگویند : این جا باد خوب اردیبهشتی می وزند ..
متنظر است تا وزنش روی دل ِ یک بادکنک ِ بی خیال در آسمان ، باد آن را خالی کند !